قسمت هایی از رمان هوای دو نفره
باراني ام...پره هاي چتر لاي خاطره گير كرده است...پرنده توي گلويم...سكوت مي كنم و نگاهت را درز مي گيرم...لاي جرز ديوار مي مانم...وقتي دردم به درد نمي خورد...آب به ريشه ام مي رسد...جواني ام جوانه مي زند...بناست دور اين چند سال بپيچم و قد بكشم...تو نيستي و تك گويي هام لابلاي صداي ماشين ها رنگ ميبازد...قفل كرده ام و به هيچ كليدي نمي آيم...قرارمان بي قرار بود...باراني ام را روي رخت آويز كافه جا گذاشته ام...درست كنارآخرين تماس دستهايت...زير ناوداني زنگ زده بودم...با صدايي زنگار بسته زنگ زده بودم به تو و تو مثل هميشه مرا پشت گوش انداخته بودي...يادت مي آيد؟ حالا من مانده ام و چتري كه پره هايش لاي در گير كرده است...آب به شاخه هايم مي رسد...مي رسم...كليد مي اندازم...خانه آغوش باز مي كند و من در كنار دست نوشته هاي تو گرم مي شوم......
چتر ها را باید بست
زیر باران باید رفت
فكر را ، خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر ، زیر باران باید رفت
دوست را ، زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست
عشق را زیر باران باید جست...زیر باران باید جست