دو شهر استانبول و آکسفورد بیشتر از 2500 کیلومتر با هم فاصله دارند. با این وجود الیف شافاک نویسندهی ترک توانسته است در دهمین رمانش این فاصله را به هیچ برساند. شافاک داستان سه دختر حوا را شبیه به وصف یک عکس روایت میکند. سه دختر جوان همراه با مردی برای یک عکاس در محوطهی دانشگاه آکسفورد لبخند میزنند. عکسی که در طول داستان تبدیل به سرنخی مهم میشود.
کتاب سه دختر حوا با نام اصلی Three Daughters of Eve که در سال 2016 نوشته شده داستان سه زن با نامهای پری، مونا و شیرین است که هر یک در شرایط متفاوت از هم زندگی میکنند؛ شیرین ایرانی، پری ترک و مونا آمریکایی. سه شخصیت زن از سه کشور مختلف به صورت اتفاقی در دانشگاه آکسفورد کنار هم قرار میگیرند و با یکدیگر آشنا میشوند. داستان از زبان پری نگاشته شده است، وقتی او 35 ساله است و در یک مهمانی در استانبول است به یاد خاطرهای میافتد و به عقب و زمان دانشجوییاش برمیگردد و خاطراتش را بازگو میکند. پری در دانشگاه با استادی به نام پروفسور«آزور» آشنا میشود. «آزور» استاد فلسفهی پری است که رابطهی مرید و مرادی بین آنها شکل میگیرد، و مسیر فکری پری در این داستان تحت تاثیر شخصیت «آزور» قرار میگیرد. هر یک از این سه زن در این کتاب بازتابی از جامعهی خود هستند و از شکها و تردیدهای خود در اعتقاداتشان میگویند.
الیف شافاک در رمان عشقی سه دختر حوا از زندگی در زمان حال مینویسد در حالی که او در کتاب قبلیاش برخلاف این عمل کرده بود و کتاب «ملت عشق» را با نگاهی فلسفی و تاریخی نوشته بود. نویسنده در کتاب سه دختر حوا رویکردی اجتماعی و فرهنگی دارد. او در این کتاب از دغدغهها و محدودیتهای زنان امروزی در کشورهای در حال توسعه به خصوص ترکیه میگوید و مشکلات و تفاوت نسل آنها را با خانوادهایشان به تصویر میکشد. او زنان را در چالشهای مختلف که در دنیای مدرن گریبانگیرشان شده است از جمله عشق و شکست به بازی میگیرد و تصویری از زندگی زن امروز را به مخاطب نشان میدهد.
کتاب سه دختر حوا با ترجمهی «مریم طباطبائیها» را نشر نون منتشر کرده است.
«مریم طباطبائیها» مترجم جوانی است که کتابهای مختلفی از جمله «ما همه باید فمینیست باشیم» از «چیماماندا گزی ادیشی»، «اسکندر» از «الیف شافاک»، «موزه معصومیت» از «اورهان پاموک» و «پرنده ای با یک بال» از «یاشار کمال» را ترجمه کرده است.
فردا صبح زود، پری پاکتی را پیدا کرد که از زیر در اتاقش به داخل فرستاده شده بود. کاملا مشخص بود که شیرین برای او رزومهای حاضر کرده است؛ اما چه رزومهای! خواندن همانا و به طرف اتاق دوستش رفتن همانا؛ وقتی که دید در باز است داخل اتاق شد. «این چیست؟ من هیچکدام از این کارها را انجام ندادهام.!» از شیرین که هنوز هم در رختخواب بود و سرش زیر بالشت، صدایی خفه بیرون آمد :«آه. میدانستم، هیچ خوبیای بدون جزا نمیماند.» پری گفت: «چیزه... برای کمکت خیلی ممنونم؛ اما نوشتی که من در رستورانی کوچک در استانبول گارسون بودهام! بعد هم نوشتهای که روی دستخطهای عثمانی کار کردهام! روی کاخها و خدمه و روسای آنها اشراف کامل دارم. آهان یکی دیگر: در تابستانها هم از اختاپوس داخل آکواریم خانوادهای ثروتمند محافظت کردهام!» شیرین این بار با آن لباسهای ابریشمی صورتی رنگ از جا بلند شد و نشست؛ بعد هم چشم بندش را که دقیقا همان رنگی بود از روی پیشانی برداشت. «خب، ممکن است در آن قسمت آخر کمی زیاده روی کرده باشم.» «فقط همان قسمت؟! با این رزومهی من درآوردی کار پیدا کردنم چه فایدهای دارد؟... در دنیا دو مدل شهر وجود دارد: اولی، آنهایی که تعهد دادهاند فردا و روزهای آتیشان همه شبیه به هم باشند و دیگری آنهایی که درست برعکس این کار را انجام میدهند؛ هر لحظه همه را متعجب میکنند، مشکل ایجاد میکنند و همه چیز را به هم میریزند؛ شهرهایی که در کل هیچ چیز برای گفتن ندارند.